آلبالوی کوچولوی من و بابا

ادای دین

سلام به روی قرمز و کپلت آلبالوی من اگه بدونی پنجشنبه جمعه مامان و بابا کجا بودن؟؟؟  یه جای عالی،جایی که یه دنیا آرامش بهمون داد و لذت، جایی که انگار یه کوله بار فکر و نگرانی و خلاصه هرچیز منفی رو از روی دوشمون برداشتن. بعععععله رفته بودیم مشهد.سه سال پیش یعنی چند ماه بعد از عروسیمون من و بابایی با خاله رز و مامان بانی و بابابزرگ با هم رفتیم مشهد. بابا اولین بارش بود اما همون یکبار کافی بود تا به امام رضا ارادت پیدا کنه و کلی باهاش قرار مدار بزاره. تو این سه سال فرصت نشده بود که بریم اما سر جریان خونه دو تایی نذر کردیم اگه جور شدیم بریم زیارت، و رفتیم. پنجشنبه ظهر رسیدیم و جمعه ساعت یک نیمه شب هم برگشتیم. انقدر عالی ب...
4 تير 1390

مامان بر میگرددD:

آلبالوی شیرینم سلام باید این مامان تنبل رو ببخشی اما بخدا تو این یه ماه فرصت سر خاروندن هم نداشتم ،در ضمن اینترنت هم نبود . عوضش کلی خبرای خوب برات دارم: باباییت مثل همیشه که میگه مسئولیتش تو این دنیا اینه که آرزوهای منو برآورده کنه یکی دیگه از آرزوهامو که خیلی هم گنده و گرون بود رو برآورده کرد ،بعععععععععععله بالاخره ما هم خونه خریدیم،یه خونه ناز و مامانیه سه خوابه . آخه ما دیگه کاملا به فکر ورود شماییم و با توجه به این که یک اتاق شد اتاق کار بابایی اتاق سوم شد مال خود خود شما . اینقدر این روزا مامان و بابا خوشحالن که نمیدونی ، این خونه عینه      خونه ایی که همیشه تو آرزوهام بود. این وسط...
28 خرداد 1390

معجزه

یه روزایی تو زندگیت هست که فکر میکنی اگه اون روزها پیش بیاد حتما معجزه شده ،بعد میخندی با خودت و مطمین میشی که خیلی خیال بافی چون معتقدی تو این دوره زمونه معجزه هم مال از ما بهترونه. به اون چیزایی که داری قانع هستی اما همیشه فکر و ذهنت پیش اون معجزهه هست، آخه دیگه فکر کردن به اون چیزی که دوست داری داشته باشی که احتیاج به معجزه نداره. بارها زندگیت رو مرور میکنی ، از خدا گله میکنی، میگی :جواب این همه زحمت و صبر چی شد پس؟؟؟ازش میپرسی چرا اونایی که بنظرت استحقاق ندارن به اون چیزی که میخوان میرسن اما تو و شریک زندگیت که تاحالا واسه کسی نه بد خواستین نه در حق کسی بد کردین و نه حروم خوردین و نه مال کسیو، نه؟؟؟؟ اما در نهایت بازهم خدار...
28 خرداد 1390

سومین قدم برای رسیدن به تو

آلبالوی عزیزمن امروز من و بابا سومین قدم رو در جهت رسیدن به تو برداشتیم: 1-خوردن اسید فولیک 2--ساختن وبلاگ 3-رفتن پیش خانم دکتر کوچولوی من ،امروز من و بابایی رفتیم پیش خانم دکتر اویسی که من خیلی هم دوستش دارم.کلی باهاش خندیدیم و خوش گذشت ،عاشق این اخلاق خوبشم. بعد هم برای من و بابا محمد یه عالمه آزمایش نوشت که باید زودی بدیم.بهش گفتم که من چون عاشق بابایی هستم و بنظرم مردی بهتر از اون تو دنیا پیدا نمیشه ،دوست دارم آلبالوم هم توی ماه تولد باباش یعنی تیر ماه بدنیا بیاد ، خانم دکتر هم گفت ما باید از شهریور اقدامات جدی انجام بدیم. امیدوارم اونطوری بشه که من دوست دارم. راستی اولش که رفتیم پیش خانم دکتر خیلی استرس داشتم اما بعدش خی...
27 ارديبهشت 1390

رد پای خدا

  تصویری داشتم خیال میکردم که در ساحل دریا با خدا قدم میزنم .  در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم همه جا دو رد پا دیده میشد  یکی از آن من و دیگری جای پای خدا بود. وقتی در آخرین تصویربه روی شنها نگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک رد پا می بینم، دریافتم که اینها در سخت ترین مواقع زندگی ام بوده . از خدا پرسیدم :خدایا فرمودی که اگر به تو ایمان آورم هرگز تنهایم نخواهی گذاشت،  پس چرا در سختترین مواقع زندگی رد پایی از تو نمیبینم؟ چرا در آن اوقات رهایم کردی؟ فرمود:فرزند عزیزم تورا دوست دارم و هرگز تنهایت نگذاشته ونخواهم گذاشت. اگر در سختترین اوقات فقط یک رد پا میبینی، آن رد پای من است ...
21 ارديبهشت 1390

سومین سالگرد ازدواج مامان و بابای آلبالو

                        سه سال گذشت،چه روزای شیرین و سختی بود.این روزا وقتی یه سری از آدما رو میبینم که خیلی راحت از هم دل میبرن و پشت پا میزنن به همه چیز  ،از داشتن روزهای سخت گذشته خوشحال میشم.برای اینکه حس میکنم اون چیزی که من و بابات رو بهم اینجوری سفت و سخت وصل کرد و باعث پیدایش این عشقی شد که روز به روز بیشتر میشه ،چیزی نبوده بغیر از سختیهایی که برای بهم رسیدنمون کشیدم و فداکاریهایی که کردیم . ویه چیز دیگه که شده پایه و اساس زندگیمون اینه که همیشه با هم زندگی رو ساختیم،همدیگرو برای وجود هم خواستیم نه  پول&n...
19 ارديبهشت 1390

خواب شیرین

بازهم دیشب خوابتو دیدم آلبالو   ، نمیدونم چرا همیشه تو خواب من یه پسر شیرینی ،هیچ وقت از دختر خبری نیست .  تو بیا برای من و بابا اصلا فرقی نداره که یه پسر کاکل زری باشی یا یه دخمل نازنازی.  خلاصه دیشب هم دیدم که تو رو نشوندم توی کریر و دارم لپتو ناز میکنم و تو هم به من نگاه میکنی .یه لبخند شیرینی بهم زدی که هنوز شیرینیش رو حس میکنم. شیرین ترین خنده دنیا بود.آخ که کاش الان اینجا بودی تا من و بابا کلی میچلوندیمت آلبالوی شیرین من. ...
11 ارديبهشت 1390