سومین سالگرد ازدواج مامان و بابای آلبالو
سه سال گذشت،چه روزای شیرین و سختی بود.این روزا وقتی یه سری از آدما رو میبینم که خیلی راحت از هم دل میبرن و پشت پا میزنن به همه چیز ،از داشتن روزهای سخت گذشته خوشحال میشم.برای اینکه حس میکنم اون چیزی که من و بابات رو بهم اینجوری سفت و سخت وصل کرد و باعث پیدایش این عشقی شد که روز به روز بیشتر میشه،چیزی نبوده بغیر از سختیهایی که برای بهم رسیدنمون کشیدم و فداکاریهایی که کردیم. ویه چیز دیگه که شده پایه و اساس زندگیمون اینه که همیشه با هم زندگی رو ساختیم،همدیگرو برای وجود هم خواستیم نه پول و دارایی.
آلبالوی من ،بدون که آرامشی که تو انشاا.... تو زندگیت خواهی داشت، میسر نشده مگر به لطف و خواست خدا و تلاش ما( البته 99% بابایی).تنها کسی که توی راه سخت زندگی به من و بابات کمک کرد، منظورم از روز اولیه که همدیگرو شناختیم،فقط خدا بوده ونه هیچکس دیگه.
امروز هم من و بابایی سومین سالروز بهم رسیدنمون رو جشن گرفتیم و ازخدا خواستیم که سال دیگه تو فسقلی هم به هر نحوی که شده توی شادی ما سهیم باشی(حتی شده تو دل مامان باشی).
امشب مثل همیشه از کنار هم بودن لذت بردیم و طبق عادت هر ساله یه گیلاس شراب مخصوص بابابزرگ خوردیم وبرای شام هم رفتیم به رستورانی که مخصوص سالگرد ازدواجمونه .
عزیزم برامون دعا کن که عشقمون با وجود تو نازنین چندین برابر بشه و ما خوشبخت ترین زوج عالم باقی بمونیم.