آلبالوی کوچولوی من و بابا

تصمیم

سلام نازنینم شش سال از زمانی که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم میگذره. شش سال پیش با عزمی راسخ می خواستم تو رو در کنارمون داشته باشم.برای داشتنت بیصبرانه منتظر بودم و تلاش میکردم و از درستی کارم یقین داشتم.شش سال پیش سه سال از ازدواجمون میگذشت و من 31 ساله بودم و فکر میکردم چقدر دیر شده برای مادری کردن برای تو. توی این شش سال اتفاقات زیادی افتاد، اینقدر که تمام ذهنیت من رو عوض کرد. توی این سالها سختی های زیادی کشیدیم، اما هر لحظه من و پدرت بیشتر از پیش عاشق هم شدیم و وابسته تر به همدیگه. اما توی هیچ لحظه ای دیگه نتونستم خود خواه باشم و بخاطر خودم و غریزم و اطرافیانم و نظام زندگی و ....تو رو هم به این دنیای بی رحم و بی ثبات دعوت کنم. ع...
23 ارديبهشت 1396

دعا کن دعا

سلام عزیزم یه خبر بد دارم برات. بابا بزرگت ،بابولی هوشنگ بیمارستانه.امروز حالش بد شد و الانم توی ccuهست .ازت یه خواهش دارم .حالا که تو هنوز اونجایی جای من به تمام فرشته ها التماس کن که از خدا بخوان تا بابولی هوشنگ تو رو ندیده و لذت در آغوش کشیدن تو رو نچشیده و به بزرگترین آرزوش نرسیده از پیش ما نره. همین امشب که شب عزیزی هم هست تو پیش منو خدای من واسطه شو فرشته کوچولوی من . ...
30 مرداد 1390

استرس برای چی؟؟؟؟

سلام مامانی زیاد حالم خوب نیست تا دو ساعت دیگه باید برم پیش خانم دکتر اما نمیدونم چرا الکی استرس دارم البته در حد زیاد. یه جوریم که زیاد هم جور خوبی نیست اونم باز نمیدونم چرا!!!!!!!! راستی رفتم دکتر معده داروهامو عوض کرد.خیلی قویترن .این چند روزه هم خدارو شکر درد نداشتم یعنی میشه با همین داروها خوب شم ؟؟؟؟ خیلی هم رژیمم رو رعایت میکنم.باید آخر شهریور دوباره برم پیش دکترم. اما چرا الان اینجوریم؟؟؟ دعا کن شب که برگشتم با خبرای خوب برگردم  و این استرس لعنتی ازم دور شده باشه. هزارتا فکر تو سرمه: اگه فولیکول خوب نداشته باشم؟ اگه ویروسه غیرفعال نشده باشه؟اگه معده ام دیرتر خوب شه؟ اصلا اگه یه عالمه طول بکشه تا باردار شم ؟؟ ووواااا...
16 مرداد 1390

اندر ادامه آزمایشات

سلام گل مامان عزیزم بالاخره جواب آزمایشامون حاضر شد و رفتیم پیش خانم دکتر. خدا رو شکر باباییت مشکلی نداشت. منهم کلا خوب بودم مثلا به قول خانم دکتر برعکس اکثر خانمها نه تنها کم خونی ندارم بلکه یه مقدار هم خونم غلیظه اما مسیله خاصی نیست.آهن و بقیه چیزام هم خوب بود.فقط یه ویروسی توی بدنم هست که باید اون اول deactive شه،خانم دکتر بازم برام آزمایش نوشت که همون روز دادم . ضمنا معده ام هم باید خوب خوب شه چون تو سه ماهه اول فقط شربت آلمینیوم ام جی و بعد هم فقط رانیتیدین میتونم مصرف کنم .منهم که این دو تا هیچ تاثیری روم نداره .دو شنبه وقت دکتر معده دارم باید بهش بگم اگه میشه درمان رو سنگین تر کنه که تا دو ماه دیگه مشکلی نداشته باشم. ...
8 مرداد 1390

آزمایش

سلام فسقل من اینقدر خستم که نگو و نپرس.این چند وقته مامانت حسابی کد بانو شده   و مهمونی پشت مهمونی میده.     آخه مجبور بودم بخاطر خونه جدید همه رو دعوت کنم.بابا و خواهرای بابایی.مامان بابایی و یه روز هم کل فامیل مامانی اومدن البته خانوما .از ذکر جزییات میگذرم چون نمیشه خیلی چیزا رو گفت اما تو این قضایا یه سری واقعیتها رو در مورد روابط انسانی فهمیدم که خیلی هم خوشایند نبود.بگذریم آلبالوی من.             چند روز پیش رفتیم سراغ آزمایشهایی که خانوم دکتر برامون نوشته بود،مال من اینقدر زیییییییییییییییییاد بود که نگو و نپرس .انگار در رابطه با هر مشکلی که میشه یه انسان دچارش...
23 تير 1390

از برکات وجود آلبالو

سلام به روی ماه آلبالوی مامی فقط خواستم بگم مرسی از اینکه نیومده این همه برکت و خیر با خودت داری میاری. قبلیها رو که خودت میدونی جدیدش هم اینکه مامان بعد از ١٠ سال معده درد به هوای تشریف فرمایی شما تو دلش،بالاخره رفت دکتر هورررررررررررررررااااااااااا از زمان کنکور این دردهای لعنتی شروع شدن تا امروز.اما بالاخره مجبور شدم برم آندوسکوپی.البته بیهوشم کردن ،طبق معمول هم که این ددی شما بخاطر من از کار و زندگیش زد تا پیش این مامان لوست باشه .خاله رز هم که پای ثابت قضیه بود. خلاصه آقای دکتر گفت که من شانس آوردم با این ورم اثنی عشر و رفلاکس معده و کلی زخم کوچولو تو معده به اضافه یه زخم بزرگ در معده تا حالا معدم خونریزی نکرده، ...
5 تير 1390

ادای دین

سلام به روی قرمز و کپلت آلبالوی من اگه بدونی پنجشنبه جمعه مامان و بابا کجا بودن؟؟؟  یه جای عالی،جایی که یه دنیا آرامش بهمون داد و لذت، جایی که انگار یه کوله بار فکر و نگرانی و خلاصه هرچیز منفی رو از روی دوشمون برداشتن. بعععععله رفته بودیم مشهد.سه سال پیش یعنی چند ماه بعد از عروسیمون من و بابایی با خاله رز و مامان بانی و بابابزرگ با هم رفتیم مشهد. بابا اولین بارش بود اما همون یکبار کافی بود تا به امام رضا ارادت پیدا کنه و کلی باهاش قرار مدار بزاره. تو این سه سال فرصت نشده بود که بریم اما سر جریان خونه دو تایی نذر کردیم اگه جور شدیم بریم زیارت، و رفتیم. پنجشنبه ظهر رسیدیم و جمعه ساعت یک نیمه شب هم برگشتیم. انقدر عالی ب...
4 تير 1390

مامان بر میگرددD:

آلبالوی شیرینم سلام باید این مامان تنبل رو ببخشی اما بخدا تو این یه ماه فرصت سر خاروندن هم نداشتم ،در ضمن اینترنت هم نبود . عوضش کلی خبرای خوب برات دارم: باباییت مثل همیشه که میگه مسئولیتش تو این دنیا اینه که آرزوهای منو برآورده کنه یکی دیگه از آرزوهامو که خیلی هم گنده و گرون بود رو برآورده کرد ،بعععععععععععله بالاخره ما هم خونه خریدیم،یه خونه ناز و مامانیه سه خوابه . آخه ما دیگه کاملا به فکر ورود شماییم و با توجه به این که یک اتاق شد اتاق کار بابایی اتاق سوم شد مال خود خود شما . اینقدر این روزا مامان و بابا خوشحالن که نمیدونی ، این خونه عینه      خونه ایی که همیشه تو آرزوهام بود. این وسط...
28 خرداد 1390