آلبالوی کوچولوی من و بابا

خاله رز

آلبالوی من دیروز تولد خاله رز بود ، اما چون خیلی شیطونه روز تولدش ول کرد و رفت مسافرت   واسه همین هم ما نتونستیم ببینیمش و بهش کادو بدیم. اما من شب آدرس وبلاگ شما رو دادم به خاله تا بره ببینه و کلیییییییی ذوق کنه   (جای کادو) آخه قبل از تشریف فرمایی شما این یه دونه خاله داره خودشو میکشه وای به روزی که بیای، والا خدا شانس بده این خاله رز اگه در حقت مادری نکنه بی شک از دادن جونش برات دریغ نمیکنه خلاصه دیشب هم کلی هیجان زده شد و از خودش شادی در کرد    ،باشد که سال دیگه با حضور شما دیگه تولد خاله رز رنگ و بوی آلبالویی به خود بگیرد   ...
10 ارديبهشت 1390

بابا

بابا داشتن خیلی عالیه ،خصوصا اگه یه بابایی داشته باشی که مهربونترین و باگذشت ترین و صبورترین و .............مردی باشه که میشناسی.  من تو این دنیا دو نفر و میشناسم که اینطوری هستن. جفتشون روحای بزرگی دارن و قابل ستایشن. یکیشون بابای خودمه ، مردی که همیشه برای اطرافیان هم نمونه پدری بی نظیر بوده ، کسی که از خودش و زندگیش همیشه مایه گذاشت تا بچه هاش بزرگ بشن و به جایی برسن،کسی که تنها آرزوش این روزا دیدن تو هست . بعله بابابزرگت رو میگم یا به قول خود من بابولی هوشنگ.          دومین مرد بزرگی که توی زندگیم شناختم و خوشبختی تمام لحظه هامو بهش مدیونم ،بابای تو هستش آل...
10 ارديبهشت 1390

آلبالو و Pc

مامانی داشتم فکر میکردم با این نقشه هایی که بابا محمد برات داره، شما تو یک سالگیت حتما راحت تر از مامی میتونی یه وبلاگ بسازی بابای آدم وقتی نابغه IT باشه و مامانش هم که خنگ، بگذریم، بهتر از این نمیشه     ...
7 ارديبهشت 1390

گفتن یا نگفتن

    می بینی تو رو خدا کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره ،شوهوی آدم  باید خدای IT باشه اونوقت من برای ساختن این بلاگ خودمو بکشم .                                    تازه کلی باید گانگستر بازی درآرم   تا بابای آیندمون نفهمه من دارم چیکار میکنم تا بتونم بعدا سورپرایزش کنم.                         &...
6 ارديبهشت 1390

یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود روزی روزگاری که خیلی خیلی هم با امروز فاصله نداشت یه مامان مهربون بود که خدا دو تا دختر نازنازی بهش داد.                                             این مامان مهربون تصمیم گرفته بود که یه هدیه خیلی خوب به بچه هاش بده. واسه همین وقتی خدا اولین نی نی رو که یه دختر سفید و کپلو و مامانی بود رو بهش داد       ، مامان قصمون یه دفترچه برداشت و شروع کرد به نوشتن ، از اولین روزی که نی نی پا گذا...
5 ارديبهشت 1390