آلبالوی کوچولوی من و بابا

یکی بود یکی نبود

1390/2/5 23:44
نویسنده : مامان شقایق
602 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود

روزی روزگاری که خیلی خیلی هم با امروز فاصله نداشت یه مامان مهربون بود niniweblog.comکه خدا دو تا دختر نازنازی بهش داد.

                                niniweblog.com niniweblog.com       

  این مامان مهربون تصمیم گرفته بود که یه هدیه خیلی خوب به بچه هاش بده. واسه همین وقتی خدا اولین نی نی رو که یه دختر سفید و کپلو و مامانی بود رو بهش داد     niniweblog.com  ، مامان قصمون یه دفترچه برداشت و شروع کرد به نوشتن ، از اولین روزی که نی نی پا گذاشت به این دنیا.

نوشت و نوشت از کوچولو ترین اتفاقاتی که مربوط به نی نی بود هم نگذشت. از غصه ها  و شادیهای خودش از اشکها و خنده هاش، از ذوق کردنا و نا امیدیهاش، از بابای دختر کوچولو و عشقش به اون  niniweblog.com، خلاصه اینقدر نوشت و نوشت و نوشت که نفهیمید چجوری نه سال گذشته.

 

                niniweblog.com

روز تولد نه سالگی دختر کوچولوش دفتر رو هدیه داد بهش و ازش خواست که از اونروز به بعد خودش مراقب دفترش باشه و هرچی  که خواست توش بنویسه.      niniweblog.com

 

همون موقعها بود که خدا یه دخمل سبزه و ریزه  و نازنازی دیگه به مامان مهربون قصه ما داد.         niniweblog.com

 

اما اونروزا دیگه اینقدر مامان خوب ما سرش شلوغ بود و گرفتاری داشت که نتونست از همون روز اول واسه نی نی کوچولو بنویسه.

                  niniweblog.com        niniweblog.com            niniweblog.com     niniweblog.com

 

واسه همین باز هم توی نهمین سالگرد تولد دخمرش یه دفتر برداشت و توی صفحه اولش نوشت که این هدیه تولد دختر کوچولوه و میتونه از حالا به بعد توی دفترش تمام خاطراتشو بنویسه ،دختر کوچولوی ما خیلی خوشحال شد چون حالا مثل خواهر بزرگش یه دفتر داشت که میتونست توش کلی خاطره خوب و بد بنویسه. niniweblog.com

پس نوشت و نوشت،با وجود تمام غلطهای املایی و انشایی نوشت،و خودش و خاطراتش کم کم بزرگ شدن؛ دفتری که مامان نازنینش بهش داده بود تموم شد نوبت دفترای دیگه بود.اینقدر خاطراتشو نوشت تا وقت ازدواجش شد.      niniweblog.com

 

واسه همین دفترایی که مامانش بهش هدیه داده بود و امانت گذاشت پیش همون مامان مهربون.   niniweblog.com

 

اما بازم دست بردار نبود، تو خونه شوهوش یه دفتر دیگه برداشت و از عشقش و زندگیشو خوشبختیشو خلاصه از همه چیز باز نوشت.

niniweblog.com

           

              niniweblog.com

سه سال گذشت.دخترسبزه و ریزه قصه ما که حالا واسه خودش خانمی شده بود با شوهوش یه روز یه تصمیم گرفتن ،تصمیم گرفتن تا اونا هم به زودی مامان و بابا بشن.

niniweblog.com

 

واسه همین مامان جدید ما فکر کرد که کاری که مامانش 30 - 40 سال پیش کرده بود و تکرارکنه، اما با این فرق که یه ذره زودتر شروع کنه ، یعنی از روزی که تصمیم گرفتن مامان بابا بشن.

دیگه این روزا مثل قدیما نبود که فقط یه دفتر برداری و توش بنویسی . کلی امکانات بود ، کامپیوتر ، اینترنت ، وبلاگ .

niniweblog.com

پس مامان جدید ما برای فرشته آیندش یه هدیه آماده کرد تا تو سن نه سالگیش بهش کادو بده.

هدیه این بود : یه وبلاگ به اسم آلبالوی کوچولوی من و بابا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان تربچه
5 اردیبهشت 90 20:07
سلام شقایق جون
خیییییییییییلی قشنگ نوشتی
من هم مثل خودت هستم
یعنی هنوز نی نی نداریم اما از الان برای خاطراتش دست به کار شدیم
البته با این تفاوت که مال شما آلبالو هست و مال من تربچه!!!
اگه دوست داشتی خوشحال می شم تبادل لینک کنیم
لگه موافقی بهم سر بزن و خبرم کن








مامان تربچه عزیز ممنون از لطفت
من تازه شروع کردم به ساختن این بلاگ، پس برام دعا کن تا آخرش خوب پیش برم.
مطمین باش از لینکهات استفاده میکنم دوستم ،خیلی خوشحالم کردی.در ضمن تو اولین نفری هستی که نظر دادی
نارینه
10 اردیبهشت 90 23:48
امیدوارم به همین زودی ها بیای و برامون از لگد زدنای نینی بنویسی
آرزو
20 اردیبهشت 90 2:10
سلام مامان آلبالو خیلی قشنگ از یکی بود یکی نبود شروع کردی واقعا لذت بردم حتما آلبالو هم وقتی به دنیا بیاد خیلی از نوشته های مامانش ذوق میکنه امیدوارم همیشه همینطور عاشقانه زندگی کنید
مامان سانیار
10 خرداد 90 13:49
آهنگ وبلاگت رو خیلی خیلی قشنگ انتخاب کردی . به حسن سلیقت تبریک می گم .

مرسی مامان سانیار عزیز از لطفت