یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود
روزی روزگاری که خیلی خیلی هم با امروز فاصله نداشت یه مامان مهربون بود که خدا دو تا دختر نازنازی بهش داد.
این مامان مهربون تصمیم گرفته بود که یه هدیه خیلی خوب به بچه هاش بده. واسه همین وقتی خدا اولین نی نی رو که یه دختر سفید و کپلو و مامانی بود رو بهش داد ، مامان قصمون یه دفترچه برداشت و شروع کرد به نوشتن ، از اولین روزی که نی نی پا گذاشت به این دنیا.
نوشت و نوشت از کوچولو ترین اتفاقاتی که مربوط به نی نی بود هم نگذشت. از غصه ها و شادیهای خودش از اشکها و خنده هاش، از ذوق کردنا و نا امیدیهاش، از بابای دختر کوچولو و عشقش به اون ، خلاصه اینقدر نوشت و نوشت و نوشت که نفهیمید چجوری نه سال گذشته.
روز تولد نه سالگی دختر کوچولوش دفتر رو هدیه داد بهش و ازش خواست که از اونروز به بعد خودش مراقب دفترش باشه و هرچی که خواست توش بنویسه.
همون موقعها بود که خدا یه دخمل سبزه و ریزه و نازنازی دیگه به مامان مهربون قصه ما داد.
اما اونروزا دیگه اینقدر مامان خوب ما سرش شلوغ بود و گرفتاری داشت که نتونست از همون روز اول واسه نی نی کوچولو بنویسه.
واسه همین باز هم توی نهمین سالگرد تولد دخمرش یه دفتر برداشت و توی صفحه اولش نوشت که این هدیه تولد دختر کوچولوه و میتونه از حالا به بعد توی دفترش تمام خاطراتشو بنویسه ،دختر کوچولوی ما خیلی خوشحال شد چون حالا مثل خواهر بزرگش یه دفتر داشت که میتونست توش کلی خاطره خوب و بد بنویسه.
پس نوشت و نوشت،با وجود تمام غلطهای املایی و انشایی نوشت،و خودش و خاطراتش کم کم بزرگ شدن؛ دفتری که مامان نازنینش بهش داده بود تموم شد نوبت دفترای دیگه بود.اینقدر خاطراتشو نوشت تا وقت ازدواجش شد.
واسه همین دفترایی که مامانش بهش هدیه داده بود و امانت گذاشت پیش همون مامان مهربون.
اما بازم دست بردار نبود، تو خونه شوهوش یه دفتر دیگه برداشت و از عشقش و زندگیشو خوشبختیشو خلاصه از همه چیز باز نوشت.
سه سال گذشت.دخترسبزه و ریزه قصه ما که حالا واسه خودش خانمی شده بود با شوهوش یه روز یه تصمیم گرفتن ،تصمیم گرفتن تا اونا هم به زودی مامان و بابا بشن.
واسه همین مامان جدید ما فکر کرد که کاری که مامانش 30 - 40 سال پیش کرده بود و تکرارکنه، اما با این فرق که یه ذره زودتر شروع کنه ، یعنی از روزی که تصمیم گرفتن مامان بابا بشن.
دیگه این روزا مثل قدیما نبود که فقط یه دفتر برداری و توش بنویسی . کلی امکانات بود ، کامپیوتر ، اینترنت ، وبلاگ .
پس مامان جدید ما برای فرشته آیندش یه هدیه آماده کرد تا تو سن نه سالگیش بهش کادو بده.
هدیه این بود : یه وبلاگ به اسم آلبالوی کوچولوی من و بابا