آلبالوی کوچولوی من و بابا

معجزه

یه روزایی تو زندگیت هست که فکر میکنی اگه اون روزها پیش بیاد حتما معجزه شده ،بعد میخندی با خودت و مطمین میشی که خیلی خیال بافی چون معتقدی تو این دوره زمونه معجزه هم مال از ما بهترونه. به اون چیزایی که داری قانع هستی اما همیشه فکر و ذهنت پیش اون معجزهه هست، آخه دیگه فکر کردن به اون چیزی که دوست داری داشته باشی که احتیاج به معجزه نداره. بارها زندگیت رو مرور میکنی ، از خدا گله میکنی، میگی :جواب این همه زحمت و صبر چی شد پس؟؟؟ازش میپرسی چرا اونایی که بنظرت استحقاق ندارن به اون چیزی که میخوان میرسن اما تو و شریک زندگیت که تاحالا واسه کسی نه بد خواستین نه در حق کسی بد کردین و نه حروم خوردین و نه مال کسیو، نه؟؟؟؟ اما در نهایت بازهم خدار...
28 خرداد 1390

سومین قدم برای رسیدن به تو

آلبالوی عزیزمن امروز من و بابا سومین قدم رو در جهت رسیدن به تو برداشتیم: 1-خوردن اسید فولیک 2--ساختن وبلاگ 3-رفتن پیش خانم دکتر کوچولوی من ،امروز من و بابایی رفتیم پیش خانم دکتر اویسی که من خیلی هم دوستش دارم.کلی باهاش خندیدیم و خوش گذشت ،عاشق این اخلاق خوبشم. بعد هم برای من و بابا محمد یه عالمه آزمایش نوشت که باید زودی بدیم.بهش گفتم که من چون عاشق بابایی هستم و بنظرم مردی بهتر از اون تو دنیا پیدا نمیشه ،دوست دارم آلبالوم هم توی ماه تولد باباش یعنی تیر ماه بدنیا بیاد ، خانم دکتر هم گفت ما باید از شهریور اقدامات جدی انجام بدیم. امیدوارم اونطوری بشه که من دوست دارم. راستی اولش که رفتیم پیش خانم دکتر خیلی استرس داشتم اما بعدش خی...
27 ارديبهشت 1390

رد پای خدا

  تصویری داشتم خیال میکردم که در ساحل دریا با خدا قدم میزنم .  در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم همه جا دو رد پا دیده میشد  یکی از آن من و دیگری جای پای خدا بود. وقتی در آخرین تصویربه روی شنها نگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک رد پا می بینم، دریافتم که اینها در سخت ترین مواقع زندگی ام بوده . از خدا پرسیدم :خدایا فرمودی که اگر به تو ایمان آورم هرگز تنهایم نخواهی گذاشت،  پس چرا در سختترین مواقع زندگی رد پایی از تو نمیبینم؟ چرا در آن اوقات رهایم کردی؟ فرمود:فرزند عزیزم تورا دوست دارم و هرگز تنهایت نگذاشته ونخواهم گذاشت. اگر در سختترین اوقات فقط یک رد پا میبینی، آن رد پای من است ...
21 ارديبهشت 1390

سومین سالگرد ازدواج مامان و بابای آلبالو

                        سه سال گذشت،چه روزای شیرین و سختی بود.این روزا وقتی یه سری از آدما رو میبینم که خیلی راحت از هم دل میبرن و پشت پا میزنن به همه چیز  ،از داشتن روزهای سخت گذشته خوشحال میشم.برای اینکه حس میکنم اون چیزی که من و بابات رو بهم اینجوری سفت و سخت وصل کرد و باعث پیدایش این عشقی شد که روز به روز بیشتر میشه ،چیزی نبوده بغیر از سختیهایی که برای بهم رسیدنمون کشیدم و فداکاریهایی که کردیم . ویه چیز دیگه که شده پایه و اساس زندگیمون اینه که همیشه با هم زندگی رو ساختیم،همدیگرو برای وجود هم خواستیم نه  پول&n...
19 ارديبهشت 1390

خواب شیرین

بازهم دیشب خوابتو دیدم آلبالو   ، نمیدونم چرا همیشه تو خواب من یه پسر شیرینی ،هیچ وقت از دختر خبری نیست .  تو بیا برای من و بابا اصلا فرقی نداره که یه پسر کاکل زری باشی یا یه دخمل نازنازی.  خلاصه دیشب هم دیدم که تو رو نشوندم توی کریر و دارم لپتو ناز میکنم و تو هم به من نگاه میکنی .یه لبخند شیرینی بهم زدی که هنوز شیرینیش رو حس میکنم. شیرین ترین خنده دنیا بود.آخ که کاش الان اینجا بودی تا من و بابا کلی میچلوندیمت آلبالوی شیرین من. ...
11 ارديبهشت 1390

خاله رز

آلبالوی من دیروز تولد خاله رز بود ، اما چون خیلی شیطونه روز تولدش ول کرد و رفت مسافرت   واسه همین هم ما نتونستیم ببینیمش و بهش کادو بدیم. اما من شب آدرس وبلاگ شما رو دادم به خاله تا بره ببینه و کلیییییییی ذوق کنه   (جای کادو) آخه قبل از تشریف فرمایی شما این یه دونه خاله داره خودشو میکشه وای به روزی که بیای، والا خدا شانس بده این خاله رز اگه در حقت مادری نکنه بی شک از دادن جونش برات دریغ نمیکنه خلاصه دیشب هم کلی هیجان زده شد و از خودش شادی در کرد    ،باشد که سال دیگه با حضور شما دیگه تولد خاله رز رنگ و بوی آلبالویی به خود بگیرد   ...
10 ارديبهشت 1390

بابا

بابا داشتن خیلی عالیه ،خصوصا اگه یه بابایی داشته باشی که مهربونترین و باگذشت ترین و صبورترین و .............مردی باشه که میشناسی.  من تو این دنیا دو نفر و میشناسم که اینطوری هستن. جفتشون روحای بزرگی دارن و قابل ستایشن. یکیشون بابای خودمه ، مردی که همیشه برای اطرافیان هم نمونه پدری بی نظیر بوده ، کسی که از خودش و زندگیش همیشه مایه گذاشت تا بچه هاش بزرگ بشن و به جایی برسن،کسی که تنها آرزوش این روزا دیدن تو هست . بعله بابابزرگت رو میگم یا به قول خود من بابولی هوشنگ.          دومین مرد بزرگی که توی زندگیم شناختم و خوشبختی تمام لحظه هامو بهش مدیونم ،بابای تو هستش آل...
10 ارديبهشت 1390

سلام عزیزم

عزیزم سلام خواستم بگم اگر خواستی بیای به این دنیا ، سعی میکنیم همراه مامانت کاری کنیم که روزانه پربار تر بشی و از آمدنت احساس رضایت بیشتری بکنی.      
9 ارديبهشت 1390

آلبالو و Pc

مامانی داشتم فکر میکردم با این نقشه هایی که بابا محمد برات داره، شما تو یک سالگیت حتما راحت تر از مامی میتونی یه وبلاگ بسازی بابای آدم وقتی نابغه IT باشه و مامانش هم که خنگ، بگذریم، بهتر از این نمیشه     ...
7 ارديبهشت 1390