آلبالوی کوچولوی من و بابا

سومین قدم برای رسیدن به تو

آلبالوی عزیزمن امروز من و بابا سومین قدم رو در جهت رسیدن به تو برداشتیم: 1-خوردن اسید فولیک 2--ساختن وبلاگ 3-رفتن پیش خانم دکتر کوچولوی من ،امروز من و بابایی رفتیم پیش خانم دکتر اویسی که من خیلی هم دوستش دارم.کلی باهاش خندیدیم و خوش گذشت ،عاشق این اخلاق خوبشم. بعد هم برای من و بابا محمد یه عالمه آزمایش نوشت که باید زودی بدیم.بهش گفتم که من چون عاشق بابایی هستم و بنظرم مردی بهتر از اون تو دنیا پیدا نمیشه ،دوست دارم آلبالوم هم توی ماه تولد باباش یعنی تیر ماه بدنیا بیاد ، خانم دکتر هم گفت ما باید از شهریور اقدامات جدی انجام بدیم. امیدوارم اونطوری بشه که من دوست دارم. راستی اولش که رفتیم پیش خانم دکتر خیلی استرس داشتم اما بعدش خی...
27 ارديبهشت 1390

سومین سالگرد ازدواج مامان و بابای آلبالو

                        سه سال گذشت،چه روزای شیرین و سختی بود.این روزا وقتی یه سری از آدما رو میبینم که خیلی راحت از هم دل میبرن و پشت پا میزنن به همه چیز  ،از داشتن روزهای سخت گذشته خوشحال میشم.برای اینکه حس میکنم اون چیزی که من و بابات رو بهم اینجوری سفت و سخت وصل کرد و باعث پیدایش این عشقی شد که روز به روز بیشتر میشه ،چیزی نبوده بغیر از سختیهایی که برای بهم رسیدنمون کشیدم و فداکاریهایی که کردیم . ویه چیز دیگه که شده پایه و اساس زندگیمون اینه که همیشه با هم زندگی رو ساختیم،همدیگرو برای وجود هم خواستیم نه  پول&n...
19 ارديبهشت 1390

خواب شیرین

بازهم دیشب خوابتو دیدم آلبالو   ، نمیدونم چرا همیشه تو خواب من یه پسر شیرینی ،هیچ وقت از دختر خبری نیست .  تو بیا برای من و بابا اصلا فرقی نداره که یه پسر کاکل زری باشی یا یه دخمل نازنازی.  خلاصه دیشب هم دیدم که تو رو نشوندم توی کریر و دارم لپتو ناز میکنم و تو هم به من نگاه میکنی .یه لبخند شیرینی بهم زدی که هنوز شیرینیش رو حس میکنم. شیرین ترین خنده دنیا بود.آخ که کاش الان اینجا بودی تا من و بابا کلی میچلوندیمت آلبالوی شیرین من. ...
11 ارديبهشت 1390

بابا

بابا داشتن خیلی عالیه ،خصوصا اگه یه بابایی داشته باشی که مهربونترین و باگذشت ترین و صبورترین و .............مردی باشه که میشناسی.  من تو این دنیا دو نفر و میشناسم که اینطوری هستن. جفتشون روحای بزرگی دارن و قابل ستایشن. یکیشون بابای خودمه ، مردی که همیشه برای اطرافیان هم نمونه پدری بی نظیر بوده ، کسی که از خودش و زندگیش همیشه مایه گذاشت تا بچه هاش بزرگ بشن و به جایی برسن،کسی که تنها آرزوش این روزا دیدن تو هست . بعله بابابزرگت رو میگم یا به قول خود من بابولی هوشنگ.          دومین مرد بزرگی که توی زندگیم شناختم و خوشبختی تمام لحظه هامو بهش مدیونم ،بابای تو هستش آل...
10 ارديبهشت 1390

آلبالو و Pc

مامانی داشتم فکر میکردم با این نقشه هایی که بابا محمد برات داره، شما تو یک سالگیت حتما راحت تر از مامی میتونی یه وبلاگ بسازی بابای آدم وقتی نابغه IT باشه و مامانش هم که خنگ، بگذریم، بهتر از این نمیشه     ...
7 ارديبهشت 1390

گفتن یا نگفتن

    می بینی تو رو خدا کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره ،شوهوی آدم  باید خدای IT باشه اونوقت من برای ساختن این بلاگ خودمو بکشم .                                    تازه کلی باید گانگستر بازی درآرم   تا بابای آیندمون نفهمه من دارم چیکار میکنم تا بتونم بعدا سورپرایزش کنم.                         &...
6 ارديبهشت 1390

یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود روزی روزگاری که خیلی خیلی هم با امروز فاصله نداشت یه مامان مهربون بود که خدا دو تا دختر نازنازی بهش داد.                                             این مامان مهربون تصمیم گرفته بود که یه هدیه خیلی خوب به بچه هاش بده. واسه همین وقتی خدا اولین نی نی رو که یه دختر سفید و کپلو و مامانی بود رو بهش داد       ، مامان قصمون یه دفترچه برداشت و شروع کرد به نوشتن ، از اولین روزی که نی نی پا گذا...
5 ارديبهشت 1390