آلبالوی کوچولوی من و بابا

تصمیم

1396/2/23 15:52
نویسنده : مامان شقایق
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم

شش سال از زمانی که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم میگذره. شش سال پیش با عزمی راسخ می خواستم تو رو در کنارمون داشته باشم.برای داشتنت بیصبرانه منتظر بودم و تلاش میکردم و از درستی کارم یقین داشتم.شش سال پیش سه سال از ازدواجمون میگذشت و من 31 ساله بودم و فکر میکردم چقدر دیر شده برای مادری کردن برای تو.

توی این شش سال اتفاقات زیادی افتاد، اینقدر که تمام ذهنیت من رو عوض کرد. توی این سالها سختی های زیادی کشیدیم، اما هر لحظه من و پدرت بیشتر از پیش عاشق هم شدیم و وابسته تر به همدیگه. اما توی هیچ لحظه ای دیگه نتونستم خود خواه باشم و بخاطر خودم و غریزم و اطرافیانم و نظام زندگی و ....تو رو هم به این دنیای بی رحم و بی ثبات دعوت کنم.

عزیزم صادقانه بگم، میترسم که تو بیایی و توی این دنیا تنها بمونی.میترسم که به یکنفر دیگه غیر از پدرت،مامانم،بابام و خواهرم وابسته شم و عشق بورزم. نه که فکر کنی وابستگی و عاشقی بده ،نه! اما بدون تاوان سنگیینی داره.

این روزها باورم نمیشه که 37 ساله شدم و محمد هم سال دیگه 40 ساله میشه!!خیلی زود گذشت و ما آنچنان درگیر نجات قایق زندگی عاشقانمون از میون امواج سهمگینی که زندگی هر دم بسمتون روونه میکرد بودیم که حتی نشد و شاید هم نخواستیم راجع به تو صحبت کنیم .محلی از اعراب نداشت، نه من و نه پدرت نمیخوایم کودکی تو هم مثل ما بشه. جدا از همه اینها عزیزک مادر این دنیا اصلا جای امنی برای تو و هیچ فرشته دیگه ایی نیست.نمی خوام یه روزی در برابر این سوال قرار بگیرم که چی فکر میکردین که منو به این دنیا آوردین؟؟؟

میدونم پیری در تنهایی خیلی سخت خواهد بود.میدونم که میتونم آرزوهامو تو وجود تو ببینم.میدونم داشتن بچه ای از مردی که با تمام وجودم عاشقشم میتونه چقدر لذت بخش باشه.میدونم داشتن نوه برای مادر و پدرم چقدر زیبا و دلپذیره.میدونم همه اینها رو میدونم اما این رو هم میدونم که نمی خوام اینقدر با تو تفاوت سنی داشته باشم.نمی خوام از نوجوونیت نگران سلامتی ما باشی.نمی خوام خودخواه باشم،نمی خوام تنها باشی.............

از بودنت بیشتر از نبودنت میترسم.بعد از نه سال زندگی به نبودنت عادت کردم.به زندگی دو نفرمون که خیلی هم شیرینه.اما اگه تو باشی و ما اونطور که همیشه می خواستیم نتونیم برات باشیم چی؟؟؟

آلبالوی کوچولوی من، شاید فکر کنی مامانت چقدر ترسو شده؟چقدر محافظه کار! اما عزیزم این رو بدون هیچ زنی  بزرگترین و اصلی ترین غریزشو نادیده نمیگیره مگر اینکه بیشتر از خودش به یه موجود معصوم که هیچ حق تصمیم گیری نداره عشق بورزه.تنها اندوهم اینه که تو رو از داشتن بهترین بابای دنیا محروم میکنم. نمیدونی اگر بودی چه پدری نصیبت میشد.

عزیز مادر دوستت دارم و خواهم داشت .

مادرت که شاید هرگز تو رو نبینه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)